آيا رودکي سراينده ي تمام کليله و دمنه است ؟ (2)
آيا رودکي سراينده ي تمام کليله و دمنه است ؟ (2)
آيا رودکي سراينده ي تمام کليله و دمنه است ؟ (2)
ذکر اين نکته ضروري است که در ابيات باقي مانده از رودکي بيتي در خصوص باب سوم ( باب بازجست دمنه ) نيامده است ، اما با توجه به اينکه اين بابها به دنبال هم بوده و بيت هايي از آغاز کليله ، باب اول ، دوم ، چهارم و پنجم وجود دارد، طبيعي است که اين باب را هم سروده زيرا در ابيات باقي مانده حتي بيتي مربوط به يکي از بابهاي ديگر وجود ندارد . اين مطلب حاکي از اين است که رودکي فقط پنج باب اول کليله را به نظم درآورده و نه همه کليله را .
خالي از فايده نيست که در اينجا تحقيق دبيرسياقي هم درباره ابيات باقي مانده کليله منظوم را ـ که فقط از پنج باب متوالي اول کليله است نه تمام آن بياوريم :
رودکي :
1 ـ هر که نامخت از گذشت روزگار
نيز ناموزد ز هيچ آموزگار
1 ـ حکايت مرد که با ياران خود به دزدي رفت
... خداوند خانه به حس حرکت ايشان بيدار شد و بشناخت که بر بام دزدانند ، قوم آهسته بيدار کرد و حال معلوم گردانيد . ( مينوي ، ص 49 )
رودکي :
1 ـ باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پاي پَش
2 ـ حکايت بازرگاني که جواهر بسيار داشت .
... فرمود که، بسراي ، برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد ... ( همان ، ص 51 )
رودکي :
2 ـ مرد مزدور اندر آغازيد کار
پيش او دستان همي زد بي کيار
1 ـ زنبور انگبين بر نيلوفر نشيند و به رايحت معطر و نسيم معنبر آن مشغول و مشعوف گردد تا به وقت بر نخيزد و چون برگهاي نيلوفر بيش آيد در ميان آن هلاک شود. ( همان ، ص 105 )
رودکي :
1 ـ کبت ناگه بوي نيلوفر بيافت
خوشش آمد سوي نيلوفر شتافت
2 ـ تا چو شايد در آب نيلوفر نهان
او بزير آب ماند از ناگهان
( شايد بيت زير مربوط به همين جا باشد ) :
3 ـ همچنان کبتي که دارد انگبين
چون بماند داستان من بدين
2 ـ حکايت خرگوش که به حيلت شير را هلاک کرد .
شير بخاست و گفت : او را به من نماي . خرگوش پيش ايستاد و او را به سر چاهي بزرگ برد .
( همان ، ص 87 )
رودکي:
4 ـ شير غژم آورد و جست از جاي خويش
آمد آن خرگوش را الفغده پيش
3 ـ در اين ميان شنزبه بانگي کرد و آواز او چنان شير را از جاي ببرد که ... سبب اين آواز است که مي شنوي ... دمنه گفت : جز بدين آواز ملک را از وي هيچ ريبتي ديگر بوده است ؟ گفت : ني . گفت : نشايد که ملک بدين موجب مکان خويش خالي گذارد ... ( همان ، ص 71 )
رودکي :
5 ـ دمنه را گفت که تا اين بانگ چيست
با غريو و سهم اين آواي کيست
6 ـ دمنه گفت او را جز اين آوا دگر
کارتونه هست و سهمي بيشتر
7 ـ آب هر چه بيشتر نيرو کند
بند و رغ سست بوده و بفکند
8 ـ دل شکسته داري از بانگ بلند
رنجکي با شدت آواز و گزند
4 ـ حکايت دو شريک يکي زرنگ و ديگري ساده لوح
ـ فردا چون قاضي بيايد گواهي چنان که بايد بداد .
ـ گفت : درخت که در زير آن مدفون بوده است، گواهي دهد که اين خائن بي انصاف برده است و مرا محروم گردانيده ( همان ، ص 118 )
رودکي :
9 ـ وز درخت اندر گواهي خواهد اوي
تو بدانگاه از درخت اندر بگوي
10 ـ کان تبنگوي اندرو دينار بود
آن ستد ز ايدر که ناهشيار بود
5 ـ حکايت بازرگاني به صد من آهن داشت
در شهري که موش آن صد من آهن بتواند خورد آخر باز کودکي را هم بر تواند داشت . ( همان ، ص 122 )
رودکي :
11 ـ اندر آن شهري که موش آهن خورد
باز پرّد در هوا کودک برد
6 ـ حکايت بوزنگان و کرم شبتاب
... باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده بر بوزنگان شبيخون آورد . بيچارگان از سرما رنجور شدند پناهي مي جستند . ناگاه يراعه اي ديدند در طرفي افگنده ، گمان بردند که آتش است ، هيزم بران نهادند ، مي دميدند . ( همان ، ص 117 ـ 116 )
رودکي :
12 ـ شب زمستان بود و کپي سرد يافت
کرمک شبتاب ناگاهي بتافت
13 ـ کپيان آتش همي پنداشتند
پشته هيزم بر او برداشتند
7 ـ حکايت دو بط و باخه دوست آنان
... چون باوج هوا رسيدند مردمان را از ايشان شگفت آمد و از چپ و راست بانگ بخاست که بطان باخه مي برند . باخه ساعتي خويشتن نگاه داشت آخر بي طاقت گشت و گفت : تا کور شويد ( همان، ص 112 )
رودکي :
14 ـ چون کشف انبوه غوغايش بديد
بانگ و ژخ مردمان ، خشم آوريد .
8 ـ حکايت زاهد و کفشگر
... در اين ميان کفشگر بيدار شد و زن را بانگ کرد زن حجام از بيم جواب نداد.
( همان ، ص 77 ـ 76 )
رودکي :
15 ـ زن چو اين بشنيد بس خاموش بود
کفشگر کان و مردي لوش بود
9 ـ حکايت روباه و طبل ميان تهي
آورده اند که روباهي در بيشه اي رفت آنجا طبلي ديد پهلوي درختي افکنده و هر گاه که باد بجستي شاخ درخت بر طبل رسيدي ،آوازي سهمناک به گوش روباه آمدي ( همان ، ص 70 )
رودکي :
16 ـ پس تبيري ديد نزديک درخت
هر گهي بانگي بجستي تند و سخت
10 ـ چنانکه خرج سرمه اگر چه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذيرد . ( همان ، ص 60 )
رودکي :
17 ـ همچنان سرمه که دخت خوب روي
هم بسان گرد بردارد ز روي
18 ـ گر چه هر روز اندکي برداردش
با فدم روزي به پايان آيدش
ـ و من متر صد فرصت مي بودمي ، چون او بيرون رفتي چندانکه بايستي خوردمي و باقي سوي موشان ديگر انداخت .
ـ سخني گويم و تو دست بر هم مي زني .
ـ تبري طلب تا سوراخ او بگشايم و بنگرم که او را ذخيرتي و استظهاري است .
ـ مهمان زمين بشکافت تا به زر رسيد ، برداشت و زاهد را گفت : بيش آن تعرض نتواند رسيد .
( همان ، ص 71 ـ 170 )
رودکي :
1 ـ از زمي برجستمي تا چاشدان
خوردمي هرچ اندرو بودي ز نان
2 ـ من سخن گويم تو کانايي کني
هر زماني دست بر دست مي زني ...
3 ـ مرد ديني رفت و آوردش کنند
چون همي مهمان در من خواست کند
4 ـ گفت ديني را که اين دينار بود
کاين فژاکن موش را پروار بود .
2 ـ و در دنيا هيچ شادي چون صحبت و مجالست دوستان نتواند بود و رنج مفارقت باري گرانست ، هر نفس را طاقت تحمل آن نباشد . ( همان ، ص 179 )
رودکي :
5 ـ هيچ شادي نيست اندر اين جهان
بهتر از ديدار روي دوستان
6 ـ هچ تلخي نيست بر دل تلختر
از فراق دوستان پرهنر
3 ـ چه هر گاه که اين باب به جاي آورده شد وفور خير و سعادت روي به تو آرد و افواج شادکامي و غبطت در طلب تو ايستد چنانکه آب پستي جويد و بط آب ( همان ، ص 181 )
رودکي :
7 ـ خود ترا جويد همي خوبي و زيب
همچنان چون توجيه (1) جويد نشيب
1ـ امروز ميان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بال گسسته است . ( همان ، ص 192 )
رودکي :
1 ـ پر بکنده چنگ و چنگل ريخته
خاک گشته باد خاکش بيخته
2ـ گفت : قدري آب به خرطوم بگير و روي بشوي و سجده کن چون آسيب خرطوم به آب رسيد حرکتي در آب پيدا آمد . ( همان ، ص 205 )
رودکي :
2 ـ سر فرو کردم ميان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر
3 ـ حکايت بازرگان دشمن روي وزن او
تا يک شب دزد در خانه ايشان رفت. بازرگان در خواب بود . زن از دزد بترسيد ، او را محکم در کنار گرفت . از خواب درآمد ... ( همان ، ص 214 )
رودکي :
3 ـ از فراواني که خشکا مار کرد
زان نهان مر مرد را بيدار کرد.
4 ـ حکايت کبک انجير و خرگوش :
کبک انجير باز رسيده چون خرگوش را در خانه خويش ديد رنجور شد و گفت : جاي بپرداز که از آن منست . ( همان ، ص 206 )
رودکي :
4 ـ گفت با خرگوش خانه خان من
خيز و خاشاکت ازو بيرون فکن
5 ـ حکايت زاهدي که از مريدي گاوي دوشا ستد :
... دزد زاهد را آواز داد که : اينجا ديوست و ترا بخواهد کشت ... و ديو هم بانگ کرد که دزد گاو مي ببرد . زاهد بيدار شد و مردمان درآمدند و ايشان ... ( همان ، ص 215 )
رودکي :
5 ـ ايستاده ديد آنجا دزد و غول
روي زشت و چشمها همچون دو غول
چنانکه ديديم طبق بررسي دکتر دبيرسياقي ابيات باقي مانده از کليله منظوم رودکي فقط مربوط به آغاز کليله يعني بابهاي اول ، سوم ، چهارم و پنجم است ( چنانکه گفتيم با توجه به توالي بابها رودکي بايد باب دوم را نيز سروده باشد) و هيچ بيتي مربوط به يکي از بابهاي بعدي وجود ندارد . اين نکته نشان مي دهد که رودکي بايد فقط پنج باب اول کليله را به نظم درآورده باشد نه همه کليله را و گر نه ابياتي مربوط به بابهاي بعدي نيز مي بايد باقي مانده باشد . به هر حال با توجه به اينکه تمام کليله را به ويژه در زبان شعر نمي توان در سه هزار بيت منظوم ساخت و اين که ابيات بازمانده ي فقط مربوط به آغاز و باب هاي يک تا پنجم است در اينکه رودکي تمام کليله را منظوم ساخته باشد ترديد است .
علت اينکه محققان با وجود آن که فردوسي تصريح کرده که در زمان او هيچ مثنوي منظومي بيش از سه هزار بيت وجود نداشته ، ترديد نکرده اند که همه کليله منظوم نشده است . مساله ديگر مساله صله رودکي است زيرا طبق آنچه گفته شده به رودکي 40 هزار درم بابت منظوم ساختن کليله پرداخت شده است اين مبلغ به نظر محققان صله بسيار بزرگي بوده است ، حتي دکتر محجوب بر اين باور است که شايد انگيزه فردوسي در سرودن شاهنامه همين صله فراواني بوده که به رودکي داده شده :
« قديمي ترين منظومه فارسي که از سوء حظ فقط نام و بيتي چند از آن بر جاي مانده کليله و دمنه است که به وسيله رودکي لباس شعر پوشيده و شاعر در برابر اين کار نواخت و انعامي بي سابقه يافت ( و شايد همين تشويق فوق العاده ي رودکي يکي از عوامل گردآوري روايات ملي زير عنوان شاهنامه نيز از سوي ابومنصور عبدالرزاق معروف به شاهنامه ابومنصوري و تصميم گرفتن فردوسي به سرودن شاهنامه بوده است » ( محجوب ، 1372 ، ص 60 ـ 59 )
حال آنکه انگيزه فردوسي در آفرينش شاهنامه اين صله نبوده است به ويژه که اين صله ناچيز است .
آيا چهل هزار درم صله بزرگي بوده است و شايسته ي به نظم درآوردن تمام کليله و در شأن و مرتبه شاعري بزرگ چون رودکي ؟
براي روشن شدن اين مطلب به بررسي سکه هاي دوره ساماني مي پردازيم . در کتاب « سکه هاي اسلامي ايران » 81 سکه از دوره ساماني معرفي شده است که از اين تعداد 67 سکه نقره بوده و مابقي شامل سکه هاي طلا، مس و برنز مي باشد .
اگر فرض کنيم امير ساماني چهل هزار سکه از سنگين ترين سکه هاي مضروب آن زمان را ( 5/35 گرم ي) به رودکي پرداخته باشد ، به پول رايج اين زمان معادل چه مقدار است ؟ پس از مراجعه به چندين صراف معتبر و دست اندرکار توزيع نقره در بازار معلوم گرديد که ارزش هر گرم سکه نقره در حال حاضر معادل 200 تومان مي باشد . به اين ترتيب ارزش گران ترين سکه معادل 1070= 200 × 5/35 تومان است و ارزش کل سکه هاي ياد شده مساوي است با :
42/800/000 = 40/000 × 1070
با اين صله ناچيز در شهري چون مشهد حتي يک آپارتمان دوخوابه که در خور شاعري چون رودکي باشد نمي توان خريد .
اما اگر سکه هاي اعطايي به رودکي از نوع کمترين وزن ( يعني 1/6 گرم ) باشد ، ارزش سکه ها معادل 12/800/000 تومان مي شود که هيچ خانه اي را به اين مبلغ نمي توان خريد . پس در حقيقت اين مبلغ پيش پرداختي براي سرودن کليله و دمنه بوده است . شايد چون بلعمي وزير علاقه اي به منظوم ساختن کليله توسط رودکي نشان نداده است ، رودکي به ادامه کار نپرداخته است . با توجه به دلايل فوق و به ويژه اينکه ابيات باقي مانده کليله منظوم رودکي مربوط به پنج باب اول کليله مي باشد و نيز سخن فردوسي ، مي توان گفت که رودکي تمام کليله را به نظم درنياورده است .
منابع و مآخذ :
1 ـ البخاري ، محمد بن عبدالله، داستانهاي بيدپاي به تصحيح پرويز ناتل خانلري ، محمد روشن ، انتشارات خوارزمي ، تهران ، 1361.
2 ـ برتلس ، يوگني ادوارد وپيچ ، تاريخ ادبيات فارسي از دوران باستان تا عصر فردوسي ، ترجمه : سيروس ايزدي ، انتشارات هيرمند ، تهران ، 1374.
3 ـ بهار ، محمد تقي: سبک شناسي( تاريخ تطور نثر فارسي) ، جلد دوم ، امير کبير ، 1373.
4 ـ ترابي طباطبايي ، سيد جمال، وثيق ، منصوره، سکه هاي اسلامي ايران ، انتشارات مهد آزادي ، تبريز ، 1370.
5 ـ ثعالبي مرغزي ، حسين بن محمد : غرر اخبار ملوک الفرس و سيرهم ، ترجمه سيد محمد روحاني ، به نام شاهنامه کهن ، دانشگاه فردوسي مشهد ، مشهد ، 1372.
6 ـ دبيرسياقي ، سيد محمد ، رودکي و سندبادنامه ، مجله يغما ، سال 8 ، 1334.
7 ـ دولتشاه سمرقندي ، تذکره الشعرا( از روي چاپ بروان ، با مقابله با نسخ خطي ، به اهتمام : محمد عباسي ، انتشارات کتاب فروشي باراني ، تهران ، 1337 )
8 ـ دهخدا ، علي اکبر ، لغت نامه ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1373.
9 ـ رضازاده شفق ، تاريخ ادبيات ايران ، انتشارات دانشگاه شيراز ، شيراز ، 1352.
10 ـ رودکي، ابوعبدالله ، ديوان رودکي ، انتشارات دانش مسکو ، 1964.
11 ـ زرين کوب ، عبدالحسين ، با کاروان حله ، چاپ دهم ، انتشارات علمي ، تهران ، 1376.
12 ـ صفا ، ذبيح الله ، تاريخ ادبيات در ايران ، جلد يکم ، انتشارات فردوس ، تهران ، 1372.
13 ـ عبدالحميد منشي ، نصرالله ، کليله و دمنه ، به اهتمام استاد قريب ، شهر کتاب ، 1369.
14 ـ عبدالحميد منشي ، نصرالله ، کليله و دمنه ، تصحيح مجتبي مينوي ، چاپ شانزدهم، اميرکبير ، تهران ، 1377.
15 ـ فردوسي، ابوالقاسم ، شاهنامه ، چاپ مسکو ، جلد نهم ، سال 1971.
16 ـ فردوسي طوسي ، ابوالقاسم ، شاهنامه ، چاپ بمبئي ، 1308 قمري ، مجلد چهارم.
17 ـ قزويني ، محمد ، بيست مقاله ، انتشارات کتاب فروشي ابن سينا ، جلد دوم ، تهران ، 1332.
18 ـ محجوب ، محمد جعفر ، درباره کليله و دمنه، انتشارات خوارزمي ، تهران ، 1336.
19 ـ محجوب، محمد جعفر ، آفرين فردوسي، 1372.
20 ـ هرمان آته ، تاريخ ادبيات فارسي ، ترجمه دکتر رضا زاده شفق ، چاپ دوم ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران 1356.
21 ـ يان ريپکا و همکاران ، تاريخ ادبيات ايران ، ترجمه عيسي شهابي ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ، 1354.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 22
/ن
خالي از فايده نيست که در اينجا تحقيق دبيرسياقي هم درباره ابيات باقي مانده کليله منظوم را ـ که فقط از پنج باب متوالي اول کليله است نه تمام آن بياوريم :
يک :
رودکي :
1 ـ هر که نامخت از گذشت روزگار
نيز ناموزد ز هيچ آموزگار
دو :
1 ـ حکايت مرد که با ياران خود به دزدي رفت
... خداوند خانه به حس حرکت ايشان بيدار شد و بشناخت که بر بام دزدانند ، قوم آهسته بيدار کرد و حال معلوم گردانيد . ( مينوي ، ص 49 )
رودکي :
1 ـ باز کرد از خواب زن را نرم و خوش
گفت دزدانند و آمد پاي پَش
2 ـ حکايت بازرگاني که جواهر بسيار داشت .
... فرمود که، بسراي ، برگرفت و سماع خوش آغاز کرد. بازرگان در آن نشاط مشغول شد ... ( همان ، ص 51 )
رودکي :
2 ـ مرد مزدور اندر آغازيد کار
پيش او دستان همي زد بي کيار
سه :
1 ـ زنبور انگبين بر نيلوفر نشيند و به رايحت معطر و نسيم معنبر آن مشغول و مشعوف گردد تا به وقت بر نخيزد و چون برگهاي نيلوفر بيش آيد در ميان آن هلاک شود. ( همان ، ص 105 )
رودکي :
1 ـ کبت ناگه بوي نيلوفر بيافت
خوشش آمد سوي نيلوفر شتافت
2 ـ تا چو شايد در آب نيلوفر نهان
او بزير آب ماند از ناگهان
( شايد بيت زير مربوط به همين جا باشد ) :
3 ـ همچنان کبتي که دارد انگبين
چون بماند داستان من بدين
2 ـ حکايت خرگوش که به حيلت شير را هلاک کرد .
شير بخاست و گفت : او را به من نماي . خرگوش پيش ايستاد و او را به سر چاهي بزرگ برد .
( همان ، ص 87 )
رودکي:
4 ـ شير غژم آورد و جست از جاي خويش
آمد آن خرگوش را الفغده پيش
3 ـ در اين ميان شنزبه بانگي کرد و آواز او چنان شير را از جاي ببرد که ... سبب اين آواز است که مي شنوي ... دمنه گفت : جز بدين آواز ملک را از وي هيچ ريبتي ديگر بوده است ؟ گفت : ني . گفت : نشايد که ملک بدين موجب مکان خويش خالي گذارد ... ( همان ، ص 71 )
رودکي :
5 ـ دمنه را گفت که تا اين بانگ چيست
با غريو و سهم اين آواي کيست
6 ـ دمنه گفت او را جز اين آوا دگر
کارتونه هست و سهمي بيشتر
7 ـ آب هر چه بيشتر نيرو کند
بند و رغ سست بوده و بفکند
8 ـ دل شکسته داري از بانگ بلند
رنجکي با شدت آواز و گزند
4 ـ حکايت دو شريک يکي زرنگ و ديگري ساده لوح
ـ فردا چون قاضي بيايد گواهي چنان که بايد بداد .
ـ گفت : درخت که در زير آن مدفون بوده است، گواهي دهد که اين خائن بي انصاف برده است و مرا محروم گردانيده ( همان ، ص 118 )
رودکي :
9 ـ وز درخت اندر گواهي خواهد اوي
تو بدانگاه از درخت اندر بگوي
10 ـ کان تبنگوي اندرو دينار بود
آن ستد ز ايدر که ناهشيار بود
5 ـ حکايت بازرگاني به صد من آهن داشت
در شهري که موش آن صد من آهن بتواند خورد آخر باز کودکي را هم بر تواند داشت . ( همان ، ص 122 )
رودکي :
11 ـ اندر آن شهري که موش آهن خورد
باز پرّد در هوا کودک برد
6 ـ حکايت بوزنگان و کرم شبتاب
... باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده بر بوزنگان شبيخون آورد . بيچارگان از سرما رنجور شدند پناهي مي جستند . ناگاه يراعه اي ديدند در طرفي افگنده ، گمان بردند که آتش است ، هيزم بران نهادند ، مي دميدند . ( همان ، ص 117 ـ 116 )
رودکي :
12 ـ شب زمستان بود و کپي سرد يافت
کرمک شبتاب ناگاهي بتافت
13 ـ کپيان آتش همي پنداشتند
پشته هيزم بر او برداشتند
7 ـ حکايت دو بط و باخه دوست آنان
... چون باوج هوا رسيدند مردمان را از ايشان شگفت آمد و از چپ و راست بانگ بخاست که بطان باخه مي برند . باخه ساعتي خويشتن نگاه داشت آخر بي طاقت گشت و گفت : تا کور شويد ( همان، ص 112 )
رودکي :
14 ـ چون کشف انبوه غوغايش بديد
بانگ و ژخ مردمان ، خشم آوريد .
8 ـ حکايت زاهد و کفشگر
... در اين ميان کفشگر بيدار شد و زن را بانگ کرد زن حجام از بيم جواب نداد.
( همان ، ص 77 ـ 76 )
رودکي :
15 ـ زن چو اين بشنيد بس خاموش بود
کفشگر کان و مردي لوش بود
9 ـ حکايت روباه و طبل ميان تهي
آورده اند که روباهي در بيشه اي رفت آنجا طبلي ديد پهلوي درختي افکنده و هر گاه که باد بجستي شاخ درخت بر طبل رسيدي ،آوازي سهمناک به گوش روباه آمدي ( همان ، ص 70 )
رودکي :
16 ـ پس تبيري ديد نزديک درخت
هر گهي بانگي بجستي تند و سخت
10 ـ چنانکه خرج سرمه اگر چه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذيرد . ( همان ، ص 60 )
رودکي :
17 ـ همچنان سرمه که دخت خوب روي
هم بسان گرد بردارد ز روي
18 ـ گر چه هر روز اندکي برداردش
با فدم روزي به پايان آيدش
چهار :
ـ و من متر صد فرصت مي بودمي ، چون او بيرون رفتي چندانکه بايستي خوردمي و باقي سوي موشان ديگر انداخت .
ـ سخني گويم و تو دست بر هم مي زني .
ـ تبري طلب تا سوراخ او بگشايم و بنگرم که او را ذخيرتي و استظهاري است .
ـ مهمان زمين بشکافت تا به زر رسيد ، برداشت و زاهد را گفت : بيش آن تعرض نتواند رسيد .
( همان ، ص 71 ـ 170 )
رودکي :
1 ـ از زمي برجستمي تا چاشدان
خوردمي هرچ اندرو بودي ز نان
2 ـ من سخن گويم تو کانايي کني
هر زماني دست بر دست مي زني ...
3 ـ مرد ديني رفت و آوردش کنند
چون همي مهمان در من خواست کند
4 ـ گفت ديني را که اين دينار بود
کاين فژاکن موش را پروار بود .
2 ـ و در دنيا هيچ شادي چون صحبت و مجالست دوستان نتواند بود و رنج مفارقت باري گرانست ، هر نفس را طاقت تحمل آن نباشد . ( همان ، ص 179 )
رودکي :
5 ـ هيچ شادي نيست اندر اين جهان
بهتر از ديدار روي دوستان
6 ـ هچ تلخي نيست بر دل تلختر
از فراق دوستان پرهنر
3 ـ چه هر گاه که اين باب به جاي آورده شد وفور خير و سعادت روي به تو آرد و افواج شادکامي و غبطت در طلب تو ايستد چنانکه آب پستي جويد و بط آب ( همان ، ص 181 )
رودکي :
7 ـ خود ترا جويد همي خوبي و زيب
همچنان چون توجيه (1) جويد نشيب
پنج :
1ـ امروز ميان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بال گسسته است . ( همان ، ص 192 )
رودکي :
1 ـ پر بکنده چنگ و چنگل ريخته
خاک گشته باد خاکش بيخته
2ـ گفت : قدري آب به خرطوم بگير و روي بشوي و سجده کن چون آسيب خرطوم به آب رسيد حرکتي در آب پيدا آمد . ( همان ، ص 205 )
رودکي :
2 ـ سر فرو کردم ميان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر
3 ـ حکايت بازرگان دشمن روي وزن او
تا يک شب دزد در خانه ايشان رفت. بازرگان در خواب بود . زن از دزد بترسيد ، او را محکم در کنار گرفت . از خواب درآمد ... ( همان ، ص 214 )
رودکي :
3 ـ از فراواني که خشکا مار کرد
زان نهان مر مرد را بيدار کرد.
4 ـ حکايت کبک انجير و خرگوش :
کبک انجير باز رسيده چون خرگوش را در خانه خويش ديد رنجور شد و گفت : جاي بپرداز که از آن منست . ( همان ، ص 206 )
رودکي :
4 ـ گفت با خرگوش خانه خان من
خيز و خاشاکت ازو بيرون فکن
5 ـ حکايت زاهدي که از مريدي گاوي دوشا ستد :
... دزد زاهد را آواز داد که : اينجا ديوست و ترا بخواهد کشت ... و ديو هم بانگ کرد که دزد گاو مي ببرد . زاهد بيدار شد و مردمان درآمدند و ايشان ... ( همان ، ص 215 )
رودکي :
5 ـ ايستاده ديد آنجا دزد و غول
روي زشت و چشمها همچون دو غول
چنانکه ديديم طبق بررسي دکتر دبيرسياقي ابيات باقي مانده از کليله منظوم رودکي فقط مربوط به آغاز کليله يعني بابهاي اول ، سوم ، چهارم و پنجم است ( چنانکه گفتيم با توجه به توالي بابها رودکي بايد باب دوم را نيز سروده باشد) و هيچ بيتي مربوط به يکي از بابهاي بعدي وجود ندارد . اين نکته نشان مي دهد که رودکي بايد فقط پنج باب اول کليله را به نظم درآورده باشد نه همه کليله را و گر نه ابياتي مربوط به بابهاي بعدي نيز مي بايد باقي مانده باشد . به هر حال با توجه به اينکه تمام کليله را به ويژه در زبان شعر نمي توان در سه هزار بيت منظوم ساخت و اين که ابيات بازمانده ي فقط مربوط به آغاز و باب هاي يک تا پنجم است در اينکه رودکي تمام کليله را منظوم ساخته باشد ترديد است .
علت اينکه محققان با وجود آن که فردوسي تصريح کرده که در زمان او هيچ مثنوي منظومي بيش از سه هزار بيت وجود نداشته ، ترديد نکرده اند که همه کليله منظوم نشده است . مساله ديگر مساله صله رودکي است زيرا طبق آنچه گفته شده به رودکي 40 هزار درم بابت منظوم ساختن کليله پرداخت شده است اين مبلغ به نظر محققان صله بسيار بزرگي بوده است ، حتي دکتر محجوب بر اين باور است که شايد انگيزه فردوسي در سرودن شاهنامه همين صله فراواني بوده که به رودکي داده شده :
« قديمي ترين منظومه فارسي که از سوء حظ فقط نام و بيتي چند از آن بر جاي مانده کليله و دمنه است که به وسيله رودکي لباس شعر پوشيده و شاعر در برابر اين کار نواخت و انعامي بي سابقه يافت ( و شايد همين تشويق فوق العاده ي رودکي يکي از عوامل گردآوري روايات ملي زير عنوان شاهنامه نيز از سوي ابومنصور عبدالرزاق معروف به شاهنامه ابومنصوري و تصميم گرفتن فردوسي به سرودن شاهنامه بوده است » ( محجوب ، 1372 ، ص 60 ـ 59 )
حال آنکه انگيزه فردوسي در آفرينش شاهنامه اين صله نبوده است به ويژه که اين صله ناچيز است .
آيا چهل هزار درم صله بزرگي بوده است و شايسته ي به نظم درآوردن تمام کليله و در شأن و مرتبه شاعري بزرگ چون رودکي ؟
براي روشن شدن اين مطلب به بررسي سکه هاي دوره ساماني مي پردازيم . در کتاب « سکه هاي اسلامي ايران » 81 سکه از دوره ساماني معرفي شده است که از اين تعداد 67 سکه نقره بوده و مابقي شامل سکه هاي طلا، مس و برنز مي باشد .
اگر فرض کنيم امير ساماني چهل هزار سکه از سنگين ترين سکه هاي مضروب آن زمان را ( 5/35 گرم ي) به رودکي پرداخته باشد ، به پول رايج اين زمان معادل چه مقدار است ؟ پس از مراجعه به چندين صراف معتبر و دست اندرکار توزيع نقره در بازار معلوم گرديد که ارزش هر گرم سکه نقره در حال حاضر معادل 200 تومان مي باشد . به اين ترتيب ارزش گران ترين سکه معادل 1070= 200 × 5/35 تومان است و ارزش کل سکه هاي ياد شده مساوي است با :
42/800/000 = 40/000 × 1070
با اين صله ناچيز در شهري چون مشهد حتي يک آپارتمان دوخوابه که در خور شاعري چون رودکي باشد نمي توان خريد .
اما اگر سکه هاي اعطايي به رودکي از نوع کمترين وزن ( يعني 1/6 گرم ) باشد ، ارزش سکه ها معادل 12/800/000 تومان مي شود که هيچ خانه اي را به اين مبلغ نمي توان خريد . پس در حقيقت اين مبلغ پيش پرداختي براي سرودن کليله و دمنه بوده است . شايد چون بلعمي وزير علاقه اي به منظوم ساختن کليله توسط رودکي نشان نداده است ، رودکي به ادامه کار نپرداخته است . با توجه به دلايل فوق و به ويژه اينکه ابيات باقي مانده کليله منظوم رودکي مربوط به پنج باب اول کليله مي باشد و نيز سخن فردوسي ، مي توان گفت که رودکي تمام کليله را به نظم درنياورده است .
منابع و مآخذ :
1 ـ البخاري ، محمد بن عبدالله، داستانهاي بيدپاي به تصحيح پرويز ناتل خانلري ، محمد روشن ، انتشارات خوارزمي ، تهران ، 1361.
2 ـ برتلس ، يوگني ادوارد وپيچ ، تاريخ ادبيات فارسي از دوران باستان تا عصر فردوسي ، ترجمه : سيروس ايزدي ، انتشارات هيرمند ، تهران ، 1374.
3 ـ بهار ، محمد تقي: سبک شناسي( تاريخ تطور نثر فارسي) ، جلد دوم ، امير کبير ، 1373.
4 ـ ترابي طباطبايي ، سيد جمال، وثيق ، منصوره، سکه هاي اسلامي ايران ، انتشارات مهد آزادي ، تبريز ، 1370.
5 ـ ثعالبي مرغزي ، حسين بن محمد : غرر اخبار ملوک الفرس و سيرهم ، ترجمه سيد محمد روحاني ، به نام شاهنامه کهن ، دانشگاه فردوسي مشهد ، مشهد ، 1372.
6 ـ دبيرسياقي ، سيد محمد ، رودکي و سندبادنامه ، مجله يغما ، سال 8 ، 1334.
7 ـ دولتشاه سمرقندي ، تذکره الشعرا( از روي چاپ بروان ، با مقابله با نسخ خطي ، به اهتمام : محمد عباسي ، انتشارات کتاب فروشي باراني ، تهران ، 1337 )
8 ـ دهخدا ، علي اکبر ، لغت نامه ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1373.
9 ـ رضازاده شفق ، تاريخ ادبيات ايران ، انتشارات دانشگاه شيراز ، شيراز ، 1352.
10 ـ رودکي، ابوعبدالله ، ديوان رودکي ، انتشارات دانش مسکو ، 1964.
11 ـ زرين کوب ، عبدالحسين ، با کاروان حله ، چاپ دهم ، انتشارات علمي ، تهران ، 1376.
12 ـ صفا ، ذبيح الله ، تاريخ ادبيات در ايران ، جلد يکم ، انتشارات فردوس ، تهران ، 1372.
13 ـ عبدالحميد منشي ، نصرالله ، کليله و دمنه ، به اهتمام استاد قريب ، شهر کتاب ، 1369.
14 ـ عبدالحميد منشي ، نصرالله ، کليله و دمنه ، تصحيح مجتبي مينوي ، چاپ شانزدهم، اميرکبير ، تهران ، 1377.
15 ـ فردوسي، ابوالقاسم ، شاهنامه ، چاپ مسکو ، جلد نهم ، سال 1971.
16 ـ فردوسي طوسي ، ابوالقاسم ، شاهنامه ، چاپ بمبئي ، 1308 قمري ، مجلد چهارم.
17 ـ قزويني ، محمد ، بيست مقاله ، انتشارات کتاب فروشي ابن سينا ، جلد دوم ، تهران ، 1332.
18 ـ محجوب ، محمد جعفر ، درباره کليله و دمنه، انتشارات خوارزمي ، تهران ، 1336.
19 ـ محجوب، محمد جعفر ، آفرين فردوسي، 1372.
20 ـ هرمان آته ، تاريخ ادبيات فارسي ، ترجمه دکتر رضا زاده شفق ، چاپ دوم ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران 1356.
21 ـ يان ريپکا و همکاران ، تاريخ ادبيات ايران ، ترجمه عيسي شهابي ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، تهران ، 1354.
منبع:نشريه پايگاه نور شماره 22
/ن
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}